بدان ای خر که شعر آداب دارد
الا ای آن که از اقلید گویی عجب نادان وبس بی چشم و رویی
گمان دارم که مست از باده باشی و یا معتاد و یا آواره باشی
برو ای کله پز شاید تو منگی و یا خوردست بر فرقت کلنگی
ز افلید بی پدر آخر چه دانی که همچون پشه ای وز وز کنانی
بود اقلید اندر فارس چون در ز لو تیها و مشتیها بود پر
همه اقلیدیان مهمان نوازند غریبان رو چو طفلی می نوازند
خدا را شکر کن اینجا غریبی از این رو در نظرها چون حبیبی
والا گردنت بشکسته می شد دلت از بار غمها خسته می شد
سرت بر باد می دادی زکارت پشیمان می شدی از غار غارت
خر شاعر نمای لنگ باشی سزاوار چماغ و سنگ باشی
تو گفتی خر نهی پس چیستی تو اگر خر نیستی پس کیستی تو
خر از کار تو اینجا رو سفید است که خرتر از خودش را هم بدیدست
خر بی دست و پای زشت پر رو عصایت را که دزدیست بر گو
کفن از گور اقوامت که برده شلنگ دستشوئیتان را که خورده
چه دزدیند از تو ای خر کور نه در ظلمت چه بردند و ز تو در نور
کنون اینجا زمان اعتراف است زبان بگشا که وقت اعتراف است
همه دزدان تو لنگ انداز کردی ره توبه بر آنان باز کردی
عصایت را خودت پنهان نمودی شیلنگ دستشوئی را خود ربودی
عجب دارم کفن دزدی چرا بود چه سودی با تو در این ماجرا بود
چه کس با داس گوشت بریده و یا با آن برایت یونجه چیده
سرای عشق و ایمان است اینجا مگر تبریز و زنجان است اینجا
که با دستان خود چاقو بسازیم از این بابت به کار خود بنازیم
کمر بندیم بهر کشتن هم زنیم همچون شما جفتک دمادم
خریت را دگر اثبات کردی خر بیچاره را تو مات کردی
چه چیز از لهجه اقلید دیدی که همچون خر به بستانش دویدی
اگر بر آب میگوئیم ما او اگر بر خواب میگوئیم ما خو
بدان الفاظ ما پاک و اصیلند برای احمقی چون تو دلیلند
برو فکر زبان زشت خود کن درو آمد نظر بر کشت خود کن
که گند گوئید به جای قند هر دم و یا گل را بگوئید جل دمادم
دگر شعری نگو تو ای خر کور که از فرهنگ هستی قرنها دور